امام مجتبی(ع) پدری چون علی(ع) و مادری چون فاطمه(س) و جدّی چون رسول خدا(ص) داشت. او یکی از اصحاب کساء بود که آیه "انما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّر کم تطهیراً"
در شأن آنان نازل شد. وی کسی است که رسور خدا(ص) درباره او و برادرش حسین(ع) فرمود:"حسن(ع) و حسین(ع) هر دو فرزندان من و هر دو امام هستند، چه قیام کنند و چه سکوت". او از جمله کسانی است که سوره "هل اتی" در شأن آنان نازل شد.
امام مجتبی(ع) در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجری در مدینه متولد شد و در دامن پاک فاطمه(س) و علی(ع) و پیامبر(ع) بزرگ شد. در دوران کودکی در مجالس جدش حاضر میشد و وحی را از حضرت یاد میگرفت و چون نزد مادرش بر میگشت، آنچه را یاد گرفت بود، برای مادرش میخواند.(1)
براء بن عازب میگوید: رسول خدا(ص) را دیدم در حالی که حسن بن علی(ع) روی شانهاش بود و میگفت: "خدایا! من حسن(ع) را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار".(2)
ابوهریره میگوید: روزی با رسول خدا(ص) بیرون رفتم. با هم حرف نمیزدیم تا به بازار بنی قیقاع رسیدیم. حضرت فرمود: کوچولو آن جاست. دیدم حسن آمد. پیامبر (ص) آغوش خود را باز کرد و حسن(ع) را در بغل گرفت و فرمود: "خدایا! من حسن(ع) را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار".(3)
امام صادق(ع) فرمود: "امام حسن (ع) در خلقت واخلاق شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) بود". آن حضرت در جنگهای پدرش علی(ع) شرکت داشت و فردی شجاع بود در جنگ صفین وقتی که به لشکر معاویه حمله کرد، علی(ع) فرمود: "به عوض من این جوان را نگه دارید و از جنگیدن او جلوگیری کنید، زیرا من به مرگ این دو جوان (حسن و حسین(ع) بخل میورزم، چون آنان ذریه رسول خدا(ص) هستند، مبادا که نسل او قطع شود".(4)
در سال 40 هجری که امیرالمؤمنین به شهادت رسید، امام حسن(ع) به امامت رسید، در این زمان حادثه مهمی رخ داد که لشکریان امام حسن(ع) با امام همراهی نکردند و امام(ع) مجبور شد با معاویه صلح کند. معاویه مردی دروغگو، مکّار، مزوّر و دنیا پرست بود. او میگفت: من میخواهم فرمانروا باشم و برای رسیدن به آن به مسجد میروم و به کلیسا نیز میروم.
جرجی زیدان میگوید: اطرافیان معاویه به اندازهای مطیع وی بودند که معاویه موقع رفتن به میدان صفین نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و کسی به وی اعتراض نکرد و به قدری در گمراه کردن مردم کوشید که بد گفتن به علی(ع) را واجب دانست.(5)
امام حسن(ع) فرمود: "سوگند به خدا! من کار خلافت را به معاویه تسلیم نکردم مگر به آن جهت که یاوری نیافتم. اگر یارانی میداشتم، شب و روز با معاویه جنگ میکردم تا خداوند میان من و او حکم کند. اما من اهل کوفه را آزمودم و دانستم کار آنان اصلاح نمیشود. ظاهر و باطنشان یکی نیست و وفادار نیستند. میگویند شما را دوست داریم، ولی شمشیر آنان بر روی ما کشیده است".(5)
عدهای از رؤسای قبائل کوفه به معاویه نامه نوشتند و نسبت به او اظهار اطاعت کردند و قول دادند که در صورت آمدن وی، امام حسن(ع) را دست بسته به وی تحویل دهند و یا به دار بکشند.(6)
بالاخره نافرمانی مردم و پناهنده شدن فرماندهان جنگی امام کار را به جایی رساند که امام تصمیم به صلح با معاویه گرفت. زید بن وهب میگوید: محضر امام(ع) در حالیکه در مدائن بستری بود، وارد شدم و گفتم: چه اراده فرمودهاید؟ مردم سرگردانند. امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند! معاویه را از این مردم برای خود بهتر میدانم. میگویند که شیعه مناند، با آن که اثاثم را غارت کردند و خواستند مرا بکشند! به خدا اگر با معاویه بجنگم، این مردم مرا گرفته و به معاویه تسلیم میکنند". بالاخره امام مصلحت شیعیان و خود و خانواده خود را بر صلح با معاویه دید و حکومت را به او واگذار کرد و به مدینه بازگشت و حدود ده سال در مدینه بود.
معاویه احساس کرد بعد از مرگش ممکن است دوباره خلافت به امام حسن(ع) منتقل شو، از این رو سم کشندهای از روم تهیه کرد و به جعده، دختر اشعث بن قیس کندی، زن حضرت داد و با حیله و پول او را قانع کرد که امام(ع) را مسموم کند و به قتل برساند. خبر شهادت امام(ع) به معاویه رسید و بسیار خوشحال شد.(8)
پس از شهادت امام حسن(ع) بدن حضرت را تجهیز کردند و خواستند و در کنار قبر پیامبر(ص) دفن کنند، ولی عایشه سوار بر قاطر شد و بنی مروان لباس جنگ پوشیدند. نزدیک بود میان بنی هاشم و بنی امیه جنگ شروع شود. به دستور امام حسین(ع) بدن حضرت(ع) را در بقیع دفن کردند.(9)
پی نوشتها:
1. سید علی اکبر قرشی، شخصیت حضرت مجتبی(ع)، ص 11.
2. همان، ص 15، به نقل از فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ص 135.
3. همان.
4. همان، ص 41.
5. همان، ص 179، به نقل از تاریخ تمدن اسلام، ج 5، ص 65.
6. همان، ص 181.
7. همان، ص 203.
8. همان، ص 359، به نقل از الامامة و السیاسة، ج 1، ص 144.
9. همان، ص 366، با تلخیص.